آوینآوین، تا این لحظه: 11 سال و 2 روز سن داره

نورآوین پرنسس مامان و باباش

اندر احوالات این روزها

دختر عزیزم آوین خانم کلی کلمه یاد گرفته که بعضی ها را واضح میگه ولی بعضی هاش را نه مثل بابا، بابایی ، گل ، دایی ، پروین ( پیی ) ، لاک پشت (لشت ) ، کیش کیش ( به پرنده ها میگه ) ، مرغا ( مگا ) ، پوف ( به خوراکی میگه ) ،پول ، مای بی بی  ( بی بی ) و آب و خاله ( آله )چنتا کلمه دیگه که الان یادم نیست . دیگه اینکه یاد گرفته میرقصه با هر اهنگی که بذاریم شروع میکنه رقصیدن حتی توی بازار از جلو مغازه ها که رد میشیم اگه اهنگی پخش بشه میرقصه ، دیگه اینکه دستشا میده به تکیه گاه و بلند میشه ، فقط یه عادت بدی پیدا کرده که نمیتونم توی خونه یه لحظه تنهاش بذارم اگه رفتم توی اتاق دیگه گریه میکنه . اوایل از تاب بازی میترسید اما الان عاشق تا...
7 خرداد 1393

برف و لباس جدید

  عزیزم امروز نه ماه و یک روزته اینجا کلی برف اومده رفتیم تو حیاط عکس گرفتیم این لباسم مامان جون تازه برات بافته منم دارم کلاهشا میبافم مدل ماهی اگه خوب در بیاد        ...
7 خرداد 1393

سال نو مبارک

سلام سال نو مبارک بعد از یه تاخیر طولانی اومدم همه اتفاقات این چند وقتا اول مینویسم بعد هم عکس میذارم : اول اینکه اولین دندون آوین خانم دوم اسفند بیرون اومد و دومیش دقیقا دو هفته بعد یعنی 16 اسفند ، واینکه همیشه برای عبور کردن سخترین راه را انتخاب میکنه یا از زیر میز رد میشه یا از زیر صندلی ها ، چهار دست و پا میره عاشق تلفنه به سرعت میره سمتش ، دیگه اینکه دست میزنه وقتی ما میخندیم اونم الکی میخنده ، الکی سرفه میکنه برای جلب توجه، واینکه بدون کمک میشینه همه ی اینها توی نه ماهگیو ده ماهگی اتفاق افتاد ، روز 23 اسفند مامان جون آش دندونی پخت واسه آوین ، روز 24 رفتیم خرید عید و آوین جون چقد ذوق میکرد ، دو روز بعدش آوین  تب بدی کرد اله...
7 خرداد 1393

سیسمونی اوین

 سیسمونی آوین خانم را ١٤ فروردین اوردن دست مامان جون و بابا جون و بقیه فامیل درد نکنه اینم چنتا عکس از وسایل نازت فقط عکس بعضی چیزا را مثل فرش و لحاف و تشک و چادر تفریحیتا نداشتم بعد میذارم این شال و کلاه را مامان جون برات بافته   این لباس بافتنی هم کار مامان جونه این ماشین مال بچگی بابایی بوده عروسکا و پله برقی هم مال بچگی من   این عروسکی که بچه بغلشه مال بچگی من بوده بابا جون برام سوغاتی اورده بود   چرخ خیاطی هم اسبابازی بچگی من بوده     توپ چهل تیکه هم مال بچگی بابایی بوده قطارم مال بچگی من      ...
7 خرداد 1393

لغت نامه اوین

کلمات جدیدی که اوین میگه : اتیش ، ایینه ، مامانی ، عمه ، بشین ، بدش ، بریم ، بیرون ، خوابه و ادای خرو پف کردن در میاره ، با موبایل حرف میزنه ، الکی میخنده ، تاب تاب میخونه ، دوست داره دستاشا بگیرم و راهش ببرم میگه تاتی ، فعلا همینا یادمه
7 خرداد 1393

9 ماهگیت مبارک

عزیزم امروز ٩ ماهه شدی قربون چشمات برم خیلی شیطون شدی با روروک میای تو اشپز خونه میری جلوی ایینه فر خودتا میبینی میگی کیه و میخندی تازه بابا  و اقا هم دست و پا شکسته میگی سینه خیزم میری مثل سربازاوقتی هم بابا میاد دم در ذوق میکنی که بری پیشش چون نمیتونی تند بری نگاه من میکنی و گریه میکنی که من ببرمت بعد هم میچسبی بهش که ببرت و دیگه نمیای پیش من وقتی هم میری پیش مامان جون یا بابا جون همین کارا میکنی . عزیزم هنوز وقت نکردم از نه ماهگیت عکس بگیرم فقط امروز که رفته بودی خونه اقا جون عمه ات ازت گرفته بود و برام فرستاد اینا فعلا داشته باش تا بعد خودم عکس بگیرم وبذارم اینم چنتا عکس ٣ ماهگیت خونه خودم...
30 بهمن 1392

روزی که به دنیا اومدی

  عزیزم شما در روز١٤ اردیبهشت به دنیا اومدی در بیمارستان صدوقی اصفهان اون روز من و بابایی و دو تا مامان جونات با باباجون ساعت ٥ صبح رفتیم بیمارستان و نزدیک ساعت ١١ شما به دنیا اومدی بعد از ظهرش همه اومدن دیدنت عمه ها خاله ها و عمو و زن عموت زن عمو و خاله و دختر خاله های من اون روز خیلی بارون میومد ما هم خواستیم اسمتا بذاریم باران حتی اون روزی هم که رفتیم سونو گرافی بارون میومد گفتم اگه دختر شد اسمش بارانه اما دیگه نشد تصویب نشد و اسمی که از اول دوست داشتما گذاشتیم      اینم عکسای روزی که از بیمارستان مرخص شدی   اینم عکس سر در بیمارستان ...
29 بهمن 1392